زیباترین شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست
به گزارش کالارنا، شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست از جمله پرطرفدارترین و بهترین اشعار برای نونهالان و بچه ها هستند. این اشعار آهنگین بوده، مفاهیم زندگی را آموزش می دهند و زبان ساده و قابل فهم برای بچه ها پیش از دبستان و سال های ابتدایی دبستان دارند.
مصطفی رحماندوست، شاعر، قصه نویس و مترجم کتاب های بچه ها و نوجوانان، یکم تیرماه سال 1329 در همدان به جهان آمد. مصطفی رحماندوست مدرک کارشناسی خود در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفت و هم اکنون داستان نویسی و ادبیات بچه ها و نوجوانان تدریس می نماید و به عنوان مسئول بخش کتاب های خارجی بچه ها و نوجوانان در کتابخانه ملی فعالیت دارد. زیباترین شعرهای بچگانه رحماندوست در این مطلب گردآوری شده است که برای دسترسی آسان مخاطبان آنها را دسته بندی نموده ایم؛ برای خواندن شعرهای دیگر این شاعر همچون صد دانه یاقوت، لالایی عاشورایی، خوشا به حالت ای روستایی و شب بخیر کوچولو به گزیده بهترین اشعار مصطفی رحماندوست مراجعه کنید.
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره انسان و زندگی
اهل ایرانم
اسم من سوسن
اسم من زهرا ست
اسم من لادن
اسم من مینا ست
اسم من مهدی
اسم من عبدو ست
اسم من ایرج
اسم من برزو ست
من عرب هستم
اهل اهوازم
فارس هستم من
اهل شیرازم
گیل هستم من
ساکن فومن
اهل تبریزم
ترک هستم من
من لرم زیرا
در لرستانم
کرد هستم من
از مریوانم
ترکمن هستم
اهل گرگانم
من بلوچم چون
از سراوانم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
یک و دو و سه
صبح شد
ساعت ها زنگ زدند
خروس، قوقولی قوقو کرد
خورشید آماده شد تا
از پشت کوه بالا بیاید
اولی بیدارشد و گفت:
خواب بَسه، تنبلی بَسه
دومی گفت:
باید بریم به مدرسه
سومی گفت:
نان و پنیر، گردو و شیر
چهارمی گفت:
یک کمی نرمش بکنیم،
یک و دو و سه
پنجمی گفت:
نه نرمش ونه ورزش
می خوام بشم چاقالو
بُخور و بخواب کارَمه
مدرسه کو؟ کلاس کو؟
~*~*~*~*~*~*~*~*~
صبح شد
تیک و تیک و تیک
صبح شد بچه ها
با نام خدا
برخیزید از جا
برخیزید از جا
با لب خندان
سلام به بابا
سلام به مامان
شستشوی دست
شستشوی رو
با آب تمیز
بگیرید وضو
با نماز صبح
با شکر خدا
می گردد شروع
روز خوب ما
~*~*~*~*~*~*~*~*~
گل و گلدون
گریه نمی کنم دیگه
مامان برام گل می خره
می خنده گل، با خنده هاش
چهچهه بلبل می خره
گل اگه خسته شد، مامان
برام یه گلدون می آره
یواش یواش، مامان جونم
گل رو تو گلدون می کاره
گل اگه تشنه شد، مامان
برام یه آبپاش می خره
آبش می دم آب برا گل
نیناش ناناش ناش می خره
گل که دوباره جون گرفت
با هم می خندیم: ها ها ها
پروانه ها پر می کشن
می آن کنار ما دو تا
~*~*~*~*~*~*~*~*~
تاپ تاپ خمیر
دونه رو بکار
تو دل زمین
خوشه به خوشه
گندمو بچین
گندمو آرد کن
توی آسیاب
آرد و خمیر کن
به یاری آب
خمیر و بگیر
چونه به چونه
چونه رو واکن
دونه به دونه
آتش و تنور
تاپ تاپ خمیر
نون داغ داغ
بخور با پنیر
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره شغل ها
نانوا
شاطر چطوری؟
قربانت آقا
خسته نباشی
ممنون، بفرما
حالت چطور است؟
الحمدالله
کارت چه طور است؟
دلخواه دلخواه
یک سنگک داغ
قربان دستت
باشد سر چشم
اما به نوبت
~*~*~*~*~*~*~*~*~
پرستار
دیشب شب بدی بود
بسیار بدتر از بد
زیرا که تب به جانم
یک تیر آتشین زد
می سوخت مثل کوره
تا صبح پیکر من
دستی نبود اما
از لطف بر سر من
تب بود و درد هم بود
مادر نبود اما
تا با محبت خود
تسکین دهد دلم را
اما نه، یک نفر بود
در آن سیاهی شب
وقتی که او می آمد
می رفت از تنم تب
از تلاش پرستار
شب شد چو روز روشن
امروز خوب خوبم
تب رفته از تن من
~*~*~*~*~*~*~*~*~
کتاب فروش
قصه دارم، قصه دارم
قصه هایی تلخ و شیرین
شعر دارم، شعر دارم
شعرهایی شاد و غمگین
قصه های خوب دارم
شعرهای ناب دارم
آفتاب و ابر دارم
سایه و مهتاب دارم
دوستانی دارم اینجا
بهتر از گل های زیبا
بی زبان، اما سخنگو
کوچک، اما خوب و دانا
هر کدام از دوستانم
دیدنی بسیار دارد
رود دارد، تپه دارد
کوه دارد، غار دارد
دوستان خوب خود را
مفت و ارزان می فروشم
هر کدامش را بخواهی
با دل و جان می فروشم
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره اعضای خانواده
مثل ماهه
مامان من خوشگله
مثل ماهه
یه گوله نور
توی شب سیاهه
اگر نباشه
خونه سوت و کوره
سیاهه شب
خنده از اینجا دوره
وقتی باشه
خورشید خونه ماست
خنده کجاست؟
روی لبای باباست
~*~*~*~*~*~*~*~*~
دختر
دختری دارم کس نداره
مثل او هیچ کس نداره
موهاشو ببین سیاهه
چشماش قشنگه، ماهه
قدشو ببین بلنده
دالی می کنه، می خنده
دختر من که کوچکه
ناز داره و عروسکه
دختر من عروسکه، عروسک
تو دخترا خیلی تکه، تکه تک
اتل و متل عروسک قشنگه
ناز و عزیز کوچک و قشنگه
دو لپ داره، تربچه
با یک دهان غنچه
تربچه شو ماچ می کنم
گاز می زنم قاچ می کنم!
~*~*~*~*~*~*~*~*~
پسر
سرخ و سفید پسرم
سیب شب عید پسرم
لپ نگو توت فرنگی
چه چشمای قشنگی
چشم نگو، آسمونه
آبی مهربونه
آقا پسرم پلنگه
با گرگ بد می جنگه
وقتی منو می بینه
یه گوشه می نشینه
می شینه می گه: قصه بگو
قصه گرگ و شیر و قو
تو قصه وقتی جنگ می شه
گل پسرم پلنگ می شه
غرش و غوغا می کنه
با شیره دعوا می کنه
گرگه فرار می کنه
برای قو کاری می کنه
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره طبیعت
دریا
این جا کجاست؟
یه دریاست
دریا چی داره؟
ماهی
چه ماهی بزرگی!
چشم نخوری الهی
دو دست من ماهی شده
وای که چه زیبا شده
باله هاشو تکان می ده
تو دریا هی تاب می خوره
دهنشو هی باز می کنه
حرف می زنه آب می خوره
~*~*~*~*~*~*~*~*~
ماهی
ماهی کجاست؟
تو آبه
آبه کجاست؟
تو دریا
دریا کجاست؟
پشت کوه
کوهه چقدر بلنده
راه منو می بنده
با دو تا کفش زردم
به خونه برمی گردم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
درخت
لی لی لی لی های های
گریه کنیم وای وای
گریه چرا؟
چون که رفیق ناز ما مریض است
دوست تمام بچه ها مریض است
دست و بالش شکسته
شاخه سبز پارسالش شکسته
گریه کنیم مریض شده وای وای
درخت نازنین بود های های
با باد همبازی می شد
خواننده نازی می شد
سایه ای داشت صفایی داشت
دور و برش چه جایی داشت
آهای درخت مهربان
نرو تو شهر ما بمان
باران می آد آب می خوری
باد که می آد تاب می خوری
~*~*~*~*~*~*~*~*~
غصه درخت
دار، دور، دار، درختم
مادر میز و تختم
سایه و شاخ و برگ من زیاده
اما دلم نه راضیه، نه شاده
غصه دارم، یه عالمه
چون میوه هام خیلی کمه
یاری کن ای خدا جون
تا میوه هام زیاد و ارزون بشن
خوشمزه و خوب و فراوون بشن
تا بچه ها هی بخورن، بخندن
قوی بشن با تنبلی بجنگن
~*~*~*~*~*~*~*~*~
نسیم
یک دوست دارم
که مهربان است
جایش همواره
در آسمان است
او صورتم را
هی می نماید ناز
یا توی گوشم
می خواند آواز
اسمش نسیم است
آرام و شاد است
بابای خوبش
آقای باد است
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره حیوانات
شاپرک
دویدم و دویدم
به سبزه ها رسیدم
رو فرش سبز سبزه
گل قشنگی دیدم
کنار گل نشستم
نفس زنان و خسته
دیدم که روی آن گل
شاپرکی نشسته
سفید و سرخ و آبی
دو بال رنگارنگ داشت
لطیف تر از پر گل
دو شاخک قشنگ داشت
~*~*~*~*~*~*~*~*~
مار
تو که شکل قطاری
نیش و سر و دم داری
با آن پوست نرم و لیز
تند و تیز و سینه خیز
رفتی دراز و باریک
توی سوراخ تاریک
نمی ترسم از نیش ات
از صدای فیش فیش ات
پر از نقش و نگاری
نگو که بی آزاری
~*~*~*~*~*~*~*~*~
روباه
یک روز دیدم کنج باغی
روباه زیبایی نشسته
افسرده و بی حال و ساکت
تنها و غمگین است و خسته
در قصه ها من خوانده بودم:
روباه زرد و پرفریب است
بسیار مکار است، هرچند
در ظاهر آرام و نجیب است
گفتم: اگر زنده بماند
حتما ازاینجا می گریزد
تا جای دیگر با فریبش
خون خروسی را بریزد
برداشتم سنگ بزرگی
رفتم جلو، او هم مرا دید
رفتم جلوتر کم کم، اما
اصلا ز جای خود نجنبید
گفتم به او: روباه مکار
از چیست بی حال و غمینی
در فکر مکری تازه هستی
یا خسته یا بی همنشینی؟
آهی کشید آرام و گفت:
من نیستم روباه مکار
من نیز مانند تو هستم
از حیله و نیرنگ بیزار
در قصه های بچگانه
من پرفریبم یا دورنگم
با آنکه زوری در تنم نیست
بسیار فعالم، زرنگم
اما جدا از داستان ها
معمولی ام چون موش و خرگوش
ای کاش می کردند مردم
آن داستان ها را فراموش!
روباه زیبا پا شد از جا
کم کم روان شد سوی لانه
حیوان غمگین غصه ها داشت
از قصه های بچگانه
~*~*~*~*~*~*~*~*~
مورچه
آی آهسته تر قدم بردار
من و این دانه را نمی بینی؟
اندکی بیش از این مواظب باش
بهتر از این چرا نمی بینی؟
دانه ای در دهان خود دارم
دانه ام توشه زمستان است
می برم دانه را به لانه خود
فکر کردی که کارم آسان است؟
من و این دانه را نمی بینی؟
بی خبر فکر کار خود هستی
زیر پایت اگر بمیرم باز
در غم روزگار خود هستی
گرچه من مور کوچکی هستم
مثل تو جان و آرزو دارم
زنده بودن چقدر شیرین است
از غم و درد و رنج بیزارم
شهر من گرچه زیر خانه توست
شهر با نظم و خوب و زیبائیست
توی آن شهر خانه ای دارم
که کم از خانه تو اصلاً نیست
بچه هائی که مثل گل هستند
توی خانه در انتظار منند
آشنایان پرتلاشم نیز
همه چشم انتظار کار منند
حرف های دلم فراوان است
اندکی را شنیدی از بسیار
پس کمی فکر زیر پایت باش
یعنی آرام تر قدم بردار
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره میوه ها
صد حبه انگور
هر خوشه دارد
صد حبه انگور
هر حبه یک رنگ
هر حبه یک جور
هر حبه ای هست
بسیار زیبا
خوش مزه، شیرین
به به، بفرما
هر حبه آن
مثل چراغ است
این خوشه، خوشه ست
یا چلچراغ است؟
~*~*~*~*~*~*~*~*~
گلابی
خوش مزه و شیرینه
میوه ای نازنینه
نه سیبه، نه خیاره
نه هلو، نه اناره
گردن باریک داره
کله ای کوچیک داره
شکم نگو، یه انباره
به، چه لطیف و آبداره
دم داره یا دسته داره
توی دلش هسته داره
~*~*~*~*~*~*~*~*~
سیب
سیب، سیب، سیب، چه رنگی
چه میوه قشنگی
رو سیب سرخ نوشته
که میوه بهشته
چشمامو زود می بندم
بو ش می کنم، می خندم
سبزه و سرخ و زرده
کی سیب ها رو خوشگل و خوشبو نموده؟
خدا خدای خوب ما
دوست تموم بچه ها
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره فصل ها
بهار
خبر خبر خبردار
گل آمده به بازار
یکی، دو تا، نُه، ده تا
نُه ده، نُه صد، چه بسیار
به برف و سرما گفته
برو خدا نگهدار
خبر خبر شبانه
درخت زده جوانه
دوباره بر سرش بست
شکوفه دانه دانه
به روی شاخه ای ساخت
پرستو آشیانه
خبر خبر خبرهاست
میان باغ غوغاست
کدام رو بگویم
که هر چه هست، زیباست
خلاصه خبرها
بهار خوب و زیباست
~*~*~*~*~*~*~*~*~
پاییز
اتل متل دنگ و دنگ
زنگ بزن و زنگ بزن
دوباره پاییز شده
مدرسه می روم من
اتل متل قصه گو
قصه بگو دوباره
قصه درس و بازی
نمره، کلاس، خبرنگاران
دوست خودم رو باز هم
توی کلاس می بینم
روبه روی معلم
دوباره می نشینم
اتل متل صبح زود
بلند شو از جا برخیز
چه فصل مهربانیست
فصل قشنگ پاییز
~*~*~*~*~*~*~*~*~
زمستان
دی آمد و شد
فصل زمستان
فصلی که با آن
برف است و باران
بهمن پس از دی
می آید از راه
شب ها بلند است
روز است کوتاه
انتها این فصل
اسفند ماه است
همراه هرکس
شال و کلاه است
بازی چه خوب است
در فصل سرما
با برف بازی
شادیم، ها ها
در لانه خود
خوابیده خرگوش
و زندگی را
نموده فراموش
سرد است و دیگر
رفته پرستو
نه سبزه، نه برگ
نه باغ، گل کو؟
اما نرفته
زاغ و کبوتر
گنجشک هم هست
به به چه بهتر!
هستند این ها
دور و بر ما
باید غذا داد
حتما به آن ها
مادربزرگم
پیر است و با ماست
هم بازی ماست
در فصل سرما
گرم است خانه
با قصه هایش
می خوابم آرام
با لای لایش
گرمای خانه
سرمای کوچه
آجیل و خرما
چای و کلوچه
هرکس در این فصل
چشم انتظار است
چون بعد از این فصل
عید و بهار است
شعرهای بچگانه مصطفی رحماندوست درباره اشیا
دو تا عینک
دو تا عینک به من دادند
برای خوب تر دیدن
دوتاشان مثل هم، اما
یکی تیره، یکی روشن
یکی را می زدم، شب بود
دلی پُر کینه با من بود
و با آن دیگری شب هم
برایم روز روشن بود
دلم با هر دو تا عینک
چو سیر و سرکه می جوشید
برای دیدن جهان
به رنگ زنده می کوشید
اگر دیدی دو تا عینک
میان کوچه افتاده
رها کن، چون که باید دید
بدون عینک و ساده
~*~*~*~*~*~*~*~*~
مداد رنگی لالا
سفید و زرد و صورتی
سیاه و نیلی ام لالا
قرمز و خوشگلم بخواب
مداد رنگی ام لالا
تو جعبه راحت بخوابید
کنار هم خیلی قشنگ
برای هم قصه بگید
قصه باغ رنگارنگ
~*~*~*~*~*~*~*~*~
می شناسی من را؟
دوستم با دستت
دوستم با مویت
می زنی من را گاه
به سرت، بر رویت
کوچکم من، اما
قدرتم زیاد است
درد و بیماری از
کار من بیزار است
می شناسی من را؟
اسم من صابون است
دل بیماری از
دست من پرخون است
~*~*~*~*~*~*~*~*~
شانه و مسواک
آن شانه را بر مو نزن
چون شانه موی تو نیست
آن حوله بر صورت نزن
چون حوله مال دیگریست
مسواک او، مسواک اوست
مسواک من هم مال من
مسواک را با حوصله
هر شب به دندانت بزن
مسواک کردن چهره را
خندان و خوشرو می نماید
بوی دهانت را فقط
مسواک خوشبو می نماید
~*~*~*~*~*~*~*~*~
آینه
من با تو، تو با من
می بینم، می بینی
خوش حالم، خوش حالی
غمگینم، غمگینی
چشمم را می بندم
چشمت را می بندی
هاهاها می خندم
هاهاها می خندی
می خوابم، می خوابی
می نوشم، می نوشی
گاهی که چیزی را
می پوشم، می پوشی
آئینه من رفتم
اما تو می مانی
زیرا من جان دارم
اما تو بی جانی
گروه فرهنگ و هنر خبرنگاران
منبع: setare.com