معلم با تو تا ته خط می آید، نقطه هم می گذارد
به گزارش کالارنا، باور معلمان مهربان را خراب نکنید.معلم با تو تا ته خط می آید، نقطه هم می گذارد و اگر بی معرفتی ببیند قهر نمی کند.
گروه دانشگاه خبرنگاران، علی پریسایی؛ به قول ملک شعرای بهار:
چه بد کرداری ای چرخ!
چه کج رفتاری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
آغاز کارمان تخته سـیاه بود مو های ما هم سـیاه!
آرام آرام تخته ها تغییر رنگ دادند که سیاهی چه دلگیر است ...
سبز شدند و مو های ما هم جـو گـنـدمی...
و در آخـر که تخته ها سفید شدند و وایت برد؟!
آن اندک مویی که مانده بود هم کاملاً سفید شد.
چه قرابتی داشت رنگ تخته با مو های معلًم.
روز معلم مبارک ...
روزگار عجیبیست!..
در این مدت نوشته هایی می بینیم که مطالبات معلم هارا به طنز دراورده اند و مورد تمسخر قرار می دهند.
معلمی که میگویی علم بهتر از ثروت است اکنون کلاس درست را برای حقوقت تعطیل کردی
اری اگر کمی بیندیشیم یادمان می اید که همین حرف زدن، نوشتن، و ... از معلمان اموختیم؛ و چه بد است که از میوه درخت بخوریم و خود درخت را به سخره بگیریم.
معلمان از فقر نمی نالند از فرق می سوزند.
عاقبت، روزى تخته سیاه ها زبان مى گشایند و خستگى قرن هاى معلم را شهادت مى دهند.
معلم، لقمه هاى دانش را با دستان خویش، در سفره فکر دانش آموزان مى گذارد.
معلم عزیزم ما را ببخش که منزلتت را متزلزل نموده اند
باور معلمان مهربان را خراب نکنید. معلم با تو تا ته خط می آید نقطه هم می گذارد و اگر بی معرفتی ببینند قهر نمی نمایند.
مرگ پروانه ها را آیا دیده ای؟ پروانه ها با یک تلنگر می میرند.
مرا ببخش ای معلمی که الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم وبرای عبور از گذر گاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادتگاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم.
احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریک راه های مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمام تر در نوردم و از چشمه سار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیرآسمانیِ نور و روشنی برنگردم.
چه آرام بر منبر سخن تکیه می زنی تا شهابِ ثاقبِ قلم را به سمت اهریمن سکون و پستی و رخوت نشانه کنی؛ و جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی، رنگ و بهار هدیه کنی، بی درنگ.
صبح عافیت را به چشم نمی دیدیم اگر دست گیری تو در شام سیاه بی دانشی همراهی مان نمی کرد. تو بهار مکرری که با حضور حیات بخش خویش زمستان نادانی را سرانجام می دهی.
به سخن که می ایستی پنجره ای از امید به رویم می گشایی و آن دم که در میهمانی آیینه ها شرکتم دادی، مکارم اخلاق را تعارفم کردی.
تو در تکرار الفبای زندگی آنقدر اصرار ورزیدی که قامت شب فرو شکست و آب حیات در کویر اندیشه های مخاطبان به فوران ایستاد.
دستم را گرفتی، پرهیزم داشتی از مشق سیاه ناتوانی و ناکامی و مشقِ ادب آموختیم و چه با حوصله ومدارا و متانت، از کوچه های سرد جهالت عبورم دادی.
دل بسته ام به چشم تو خورشید مهربان
هر صبح در کلاس درس طلوع تو دیدنی ست
لبخند میزنی و دلم سبـز می گردد
لبخند بی بهانه ات شعری شنیدنی ست
از نون و والقلم و ما یسطرون فقط
پروردگار نام تو را داشت در نظر
یعنی سپرده است به دستت رسالتی ای امتداد روشن راه پیامبر
شور و نشاط من خورشید من بخند
در را به روی غم با مهر خود ببند
یک رنگ بی ریا روشنگر شکیبا
بخشیده ای مرا سرمایه شعور
با تو کلاس کوچک من گشته آسمان.
چون آفتاب هستی و باران بی امان
تا شاخه شاخه های حضورم ثمر دهد
از این کلاس سر زند رنگین ترین کمان
بگذار تا به نام صدایت کند دلم
بگذار بخوانمت زیبا ترین کلام
نام تو را درود معلم تو را سپاس ای عشق جاودانه معلم تو را سلام
حرف دل مرا از چشم من بخوان
من دوست دارمت بی مرز و بی کران
با لطف و بخششت همراه مهربان
سر سبز می گردد دنیای دیگران
علی پریسایی - فعال دانشجویی
انتشار یادداشت های دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن به وسیله خبرنگاران نیست و صرفاً منعکس نماینده نظرات گروه ها و فعالین دانشجویی است.
منبع: خبرگزاری دانشجو